دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

داستانک شاهین شهر !!!

به نام یزدان پاک


سلام


برای هر کسی در دوران زندگیش و زندگیه کاریش ، اتفاقات مختلفی پیش میاد ، بعضا بر اثر بی احتیاطی و بعضا تحت جبر عوامل بیرونی ، شایدم براش نقشه ای کشیده باشن .

موردی که میخوام به عنوان خاطره یادی ازش بکنم بر میگرده به سال 83 .


طبق روال همیشگی باید از ترمینال شاهین شهر تعدادی مسافر که سهمیه داشتیم را سوار میکردم ، همیشه قبل از رفتن به ترمینال ، گلخانه ای بود سر نبش خیابان منتهی به ترمینال ، که ترمزی میزدم و ، یخچال ماشین را با آب شیرین پر میکردم ، 20لیتری های زاپاس برای شستن و یا خرابی های احتمالی ، که حدودا10 عدد بود را پر میکردم و بعدش میرفتم توی ترمینال ،اون روز کمی هم تاخیر داشتم ، ورودی ترمینال برای مینی بوس های خطی طراحی شده بود و اتوبوس با دور دو فرمان میتونست وارد بشه اینو گفتم که اونهائی که حداقل یکبار پشت فرمان سواری هم نشسته باشن میدونن ماشین نمیتونه سرعتی داشته باشه .

وارد ترمینال شدم ، یعنی سر ماشین وارد شد و ته ماشین روی پل ورودی بود ، چون ماشین اونجا لمبر داشت ، مجبور بودم آهسته تر رد بشم ، مسافرا که تعدادشون حدود 17 نفر بود(از قبل آمار میگرفتم) روی سکوی مقابل دفتر ایستاده بودن و درب ماشین هم باز همینطور که میامدم جلوتر یکی یکی سلام میکردن و منم جواب میدادم ، شاگردم هم توی رکاب جلو مترصد توقف بود تا بپره پائینو اثاث مسافرا را توی جعبه بگذاره ، که توی همین اثنا ، یکی از مسافرا با سامسونتش دوید و خودشو زد به سه گوشی سمت شاگر جلو ماشین و پهن زمین شد ، هم من و هم بقیه ی مسافرا فکر کردیم داره شوخی میکنه !! گفتم فرخ بلند شو ادا اصول درنیار سر سرویسی اوقاتمونو تلخ نکن این چه شوخیه مسخره ایه و هرکی هم رد میشد یه سقلمه ای میزد و بهش دری وری نثار میکرد و میرفت ، از اونطرف فرخ ناله کنان به خودش میپیچید !!

چند دقیقه که گذشت دیدم بلند نمیشه و یکی دوتا مسافرا هم که دورش بودن اومدن گفتند آقا مجید میگه نمیتونم و داره شامولتی بازی درمیاره ، طبق روال باید به 110 زنگ میزدم که با کمی تاخیر مامور پلیس اومد صورتجلسه شد و مامور راهنمائی و رانندگی هم اومد کروکی کشید و خلاصه ماشینو کردن توی پارکینگ ، مسافرا هم آلاخون والاخون منتظر ماشین بعدی شدن و مدام زیر لب یا بلند بلند ، به فرخ فحش میدادن .

بعد از سپردن ماشین به پارکینگ رفتم بیمارستان گلدیس شاهین شهر ، قبل از من خانم فرخ هم اومده بود ، چشمتون روز بد نبینه !! الم شنگه ای بپا کرد بیا و ببین ، چکارش کردین ، کی میخواد حالا بالای سر این بایسته من نمیتونم خودتون باید بالا سرش بمونید و خلاصه کلی هم ناسزا گفت .

پزشک بعد از رادیوگرافی گفت توی این عکس(سیاه و سفید) چیزی پیدا نیست و به نظر منم چیزییش نیست اما بخاطر اظهار درد از طرف مسدوم ، باید به بیمارستان کاشانی تخصصی ارتوپدی و تصادفات ببرینش ، آمبولانس اونا رو برد و منم با همکار و شاگردم دنبالشون ، توی بیمارستان از همون بدو  ورود خانمش با یه دکتره ای !! آشنا شد !! نبود ، شد !!! دستور سی تی اسکن داده شد ، سی تی اول که اومد خوب معلوم بود چیزیش نبود ، دکتره دید من سمج ایستادم ، منو فرستاد بالای سر فرخ و بعد از کمی گپ و گفت با خانم ، دستور یه سی تی دیگه داد ، سی تی دوم هم مثل قبلی ، من آمپرم چسبید ، دوتا سی تی را برداشتم و رفتم توی بخش دنبال جانشین رئیس گشتم تا پیداش کردم ، ابتدا نگفتم ، راننده هستم ، تا عکس ها را دید گفت چرا وقت مردم را میگیرید ، برو مریضتو ببر از منو تو سالم تره ، تا اینو شنیدم ، شرح ما وقع را گفتم ، که دکتر مثل بمب منفجر شد و اون راه میرفت ولی من دنبالش میدویدم ، به اورژانس که رسید و دکتر بینوا را دید چنان شلال کرد بیخ گوشش و اصلا نیازی به معرفی سرکار خانم هم با توضیحات قبلی من نبود ، از اورژانس بیرونش کرد و به فرخ گفت 5 دقیقه دیگه اینجا باشی میدم مامورا ببرنت ، اونم معتاد ، گفت خرج بیمارستانو چکار کنم که منم قبل از اون خارج شدم ، اما داستان برای رضایت اون نامرد تا جائی که من اون سال 250هزار تومان ندادم و رضایت گرفتم ادامه داشت .


تا بعد...

از کرج تا عسلویه ...

به نام یزدان پاک


سلام


اون سالهای دور حدود 15 سال پیش ، تازه اتوبوس های c457 بعد از b7 به بازار آمده بود ، منم خط شمال کار میکردم ، لازمه بگم قبل از b7 یه سری اتوبوس d12 که موتورهای قدرتمندی داشتند ، هم آمده بودند و معدود رانندگانی بودند که با این مدل اتوبوسها آشنائی داشتند و از اون معدودها یکیشون من بودم ، خدا بیامرز مهدی قیاسی هم که توی پستهای قبلی ازش یاد شده اولین بود .

قرار شده بود برای یکی از مالکان بنام آقای شجاعی که مرد بسیار محترمی بود و تقریبا آرزوی هر راننده ای بود که برای ایشان کار کنه ، با همون 457 برم کرج یه شب هم سرویس رفتم .

صبح روزز که از اولین سرویس کرج برگشتم مدیر دفتر میهن نور اون موقع آقای جورتانی گفتند امروز با این b12 برو عسلویه ، منم که قبلا یه بار با کامیون خودم رفته بودم عسلویه و خاطره ی خوشی نداشتم ، گفتم نمیتونم و نمیرم و رفتم خونه ، خلاصه ، سر سرویس مسافرا رو سوار کردند و با مسافر اومدن در خونه ی ما که تا ترمینال فاصله ای نداشت ، منم مجبور به عزیمت شدم . 

آقای شجاعی خیلی ناراحت شد که البته حق هم داشت ولی اون سرویس آغاز حدود 6سال سرویس مداوم شد به عسلویه ، اون زمون سرویس ثابتی برای عسلویه از اصفهان به صورت مرتب نبود و در صورت تکمیل سرویس ماشین اعزام میشد ولی ، از اون سرویس به بعد ، تقریبا مرتب رفتم عسلویه و حدود 20 روز بعدش هم ماشینو تحویلم دادند و خدا بیامرز جناب ایرج همت صاحب شرکت میهن تور سابق خیلی روی من حساب میکرد، اون موقع ها عسلویه هیچ امکاناتی نداشت ، مثلا برای مسافر سوار کردن ما سر سه راهی عسلویه پارک میکردیم و داد و فریاد اصفهان اصفهان میکردیم تا مسافر تکمیل میشد می آمدیم کنگان ، اونجا صورت حساب میگرفتیم و برمیگشتیم اصفهان ، چقدر با سواری های اون خط کتک کاریمون شد بماند ، غذا برای خوردن نبود یه طباخی بود بنام پارس که چیزی در موردش نگم بهتره بیشتر روزها مجبور بودیم خوراک لوبیا و تن ماهی بخوریم . آب هم که کلا نبود ، برای خیلی از بچه های اصفهان ، با 20لیتری آب اصفهان میبردیم و تقریبا شده بود کار روزانه ما !!

خلاصه اوضاع سختی بود ولی حالا که فکر میکنم ، من که نمیخواستم برم ،چطور اون مدت را مداوم و البته بعدشم دوباره رفتم و تقریبا حدود 10 سال توی اون خط بودم حالا شاید 9 سال ، راستش دقیقا جمع نزدم .

خیلی از بچه های عسلویه منو میشناختن ،هنوزم تا همدیگر و میبینیم از خاطرات اون سالها مرور میکنیم .


تا بعد...

سری به گنجینه خاک خورده خاطرات

به نام یزدان پاک


سلام


گاهی اوقات همینطور یهویی موردی از خاطرات گرد گرفته یادمون میاد ، گاهی تلخ و گاهی شیرین !!!

امروز یاد اولین روزهای  رانندگی با اتوبوس افتادم  ، سابق بر این به این شکل امروزی نبود که از راه برسی و بپرسن تا حالا با فلان مدل ماشین کار کردی ؟ شما هم حالا راست یا نا راست جواب بدی بله و بنشوننت پشت فرمون .

اولا حتما باید فردی از اهالی فن (اتوبوسی ) معرفیت میکرد ، بعدش مدتی باید به عنوان شوفر کوپنی (اصطلاحا راننده ای بود که از دفترچه ی رانندگیش استفاده میشد ولی خودش باید بغل دست راننده مینشست و نگاه میکرد) میرفتی بیابون البته بی جیره و مواجب ، حالا بستگی به صلابت خودت ، توی جاده های صاف (کفی) اجازه میدادن بشینی پشت رل ، اگه از امتحان این مورد  نمره ی قبولی میگرفتی تازه با اتوبوسهای دو راننده(جفت شوفر)  میفرستادنت سرویس تا تحت تعلیم راننده ی قدیمی قرار بگیری ، بعد از 3یا4 سال که مداوم کار رفته بودی اگه تمایل به تعویض خط داشتی ؛ اونم تحت شرایطی شاید میتونستی تک راننده بری کار !!!

البته این مورد یکی از موارد بسیار پسندیده در تعلیم راننده های با تجربه بود .

این صغری و کبری چیدن ها واسه این بود که اگه فردی بودی با آی کیوی پائین مثل من !!!! شاید اون مدت کوپنی بودنت ، خیلی عادی 6،7 ماه طول بکشه و تو هم کلی کولی بدی و نفهمی ای بابا خیلی وقته راننده شدی منتهی اون از خودت زرنگتر ، داره سوئ استفاده میکنه .

خدا بیامرزدش پدر خانمم ، مرحوم اصغر زمانی ، منو معرفی کرد به یکی از همکارهای قدیمیش تا ببرتم سر کار !!! حالا این موضوع را الان بگم که قبل از شروع به کار با اتوبوس ، خودم مدتی کامیون داشتم و به اصطلاح بیابون رفته بودم اونم کامیونی ،که البته شوفر کامیون ها معمولا از لحاظ اطلاعات فنی و بیابونی سرآمدتر از اتوبوبسی ها بودن ! و هستن .

حسن آقا به اصطلاح دوست اصغر آقای مرحوم ، به بنده ی تازه وارد امر کرد از فردا بیا سه راه حکیم نظامی اونجا سوار شو تا فعلا کسی نبینتت تا دستت راه بیوفته بعد معرفیت کنم ، منم از همه جا بیخبر 6 ماه سه راه حکیم نظامی(اون موقع ها اتوبوس از تو شهر میرفت و اون محل هم توی مسیرم بود)سوار میشدم و مینشستم پشت فرمون و تا تهران و از تهران تا اصفهان (دروازه شیراز محل آخری که مسافرا پیاده میشدن )رانندگی میکردم .

حسن جون هم هر سرویس میگفت نه بازم باید بیائی تا دستت بهتر راه بیفته ، خووووووووو یکی نبود به من ساده حالی کنه اگه دستت راه نیفتاده چرا حسن جون خودش اصلا پشت فرمون نیست و همش خوابه ؟ 

خلاصه امان از آدم ناشی !!!

این خاطره و تمسخرهای بعدش تا چند سال اولین خاطره از سری خاطرات رانندگی با اتوبوس بود ، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه ! خخخخخخ


تا بعد...


عکس مربوط به تور هستش و ربطی به موضوع پست نداره !!!

آقای وزیر !!!!

به نام یزدان پاک


سلام


هفت شهر عشق را عطار گشت 

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم


سالها بود که با اشتیاق و پشت کاری عجیب دنبال اهدافی بودم که به نظرم برای آیندگان و میراث خوران شغل رانندگی اونم بین شهریش مفید خواهد شد ! اما حاصل کار چه بود ؟

مکاتبه و ارسال ایمیل های متعدد برای وزارتخانه های مرتبط ، اداره جات مختلف و  انجمن های صنفی ، و پیگیری های مدام و البته بدون حصول نتیجه ای ، میگن هر چه فکرشو بکنی به سرت میاد !! همیشه از اینکه راننده ای به سنین میانسالی برسه ، و دچار آفت های شغلی بشه ! 

کارگری که کارش بالا رفتن از داربسته ، اگه براستی، روزی بیفته و بعد از درمان(البته اگر زنده بمونه) دیگه قادر به بالا رفتن از داربست نباشه و شغل دیگه ای هم نداشته باشه و جوان هم نباشه !!!! تکلیف خودش به جهنم ؛ خونوادش چه میشه ؟؟؟

 حالا اگر راننده ای به طرق مختلف ، دیگه توان کار با ماشین های سنگین را نداشته باشه ، هنری هم نداره که اگر داشت ، مطمئنا راننده نمیشد !! از کجا بیاره بخوره تا نمیره ؟؟؟

لابد جواب خواهم شنید که باید عاقبت اندیش و ووو چه و چه ، اگه دزد نبوده باشه و به حقش که چندرغازی بیش نبوده قانع بوده و نتیجه ی زندگیش نداری بوده چه باید بکنه ؟؟

اما آقای وزیر همه بهم گفتند و من آب در هاون کوبیدم ، دکتر جون (محمود الدوله) فرمودند رانندگی از کارهای مفرحه و سختی کاری که حقمون بود را به راحتیه کشیدن قلم ، توسط کودکی نادان بر ، برگی تاریخی حذفش کرد !!! محمود خان تو که در عرصه های مختلف سرآمدی ، اینو بدون همیشه بیادتیم خیلی ها برعکس دعاگوتن !!! نمیری که مردن برات کمه !!!

آقای وزیر کار و تعاون اجتماعی ، شما که تا اسمی از کارگران میاد اشک توی چشمات حلقه میزنه البته شاید به این دلیل باشه که خودتو با وزرای محمود خان میلیاردرالدوله مقایسه میکنی !!!! برای شما هم نامه و ایمیلی فرستادم دستور پیگیری داده بودی ، چند باری هم زنگ زدن ، کمی تهدید ، کمی توزین منه بی همراه و آخرشم رفتم به زباله د ان تاریخ !! 

به راستی چرا ؟؟؟ یعنی این مسئولین که دم از مسلمانی که فکر کنم تنها مورثیه اون سلمان باشه !!! میزنن ، چرا آنی و یا کمتر از آنی خودشونو جای قعر نشینان جامعه نمیزارن تا بفهمن مسلمانی که هیچ ، اینجا گرسنگی و درد نان ، ایمانها داده به باد !!

نگین که فلان کس و بهمان کس رفتند برای اسلام شهید شدند ، که نتیجه شهادت اونها رشادت شماهای امروزیه ، پس اونها شاید نمیدونستن میراث خورانی چون ضحاک دارند .

آقای وزیر هر وقت خلبانی تعداد پروازهایش به حد نصاب برسه یا بعلت بیماری خانه نشین بشه و یا توان پرواز نداشته باشه باهاش چکار میکنید ؟؟؟ ما به یک دهمش راضی هستیم ، وزیر جون قربونم برید!!! که درده  سیاسی شده دردتون ، غم صندلی شده ، کابوستون ، ترس از خونه نشینی شده سایه عزرائیل بالای سرتون !!! تا اسمی از کاندیداتوری میاد صبح اول وقت زنبیلتون اول صفه که مبادا یه کار بلدی جای شما را بگیره ؛میشه بفرمائید ، این توبره ی ملا نصرالدین ، کی میخواد پر بشه ، دکل و نفتکش و پول 8 سال نفت و معادن و ذخایر زیر و روی زمین و ... بستون نیست ، بابا کمی هم بزارید برسه به دست اهالیه جهنم !!! بهشتیان !! مروتتون کجاست ؟؟؟

شرکتی که براش جوونیمونو گذاشتیم تا اون بشه همسفر امروزی ، تا از هیچی بشه مایه دار ، بجای  رنو اونم 2 درش حالا لکسوس سوار بشه ، حسینی که الان شدی حاج حسین پرواس ، میتونی بخوری و اطرافیانت و نبینی ، اینها ،،محمود حاتمی ، حسین کشانی ،سیامک سهیلیان ها ، و...همونهائی هستند که روزی برای حفظ آبروت ازشون خواهش میکردی و ریش گرو میگذاشتی ، اونها رفتند و مردند و تنها مغلطه ی زبون بعضیا شد یه دزد کمتر !!!د لامذهب اگه دزدی کرده بودن الان اونا هم چندتا مان داشتند نه بخاطر درامدش بلکه برای احترامی که بعد از فروش هر دستگاه بهشون میزاری !!! آره یکی یکی دارن کهنه سربازهات میمیرن و تو هم به روی خودت نیار .

یعنی ما حق نداریم بخاطر مشکلات و معضلاتی که باهاشون دست به گریبانیم و حل نمیشن بریم توی کوه !!!!


تا بعد...

اگه بعدی باشه !!!

شهادتی بی مزه و از روی اجبار

به نام یزدان پاک


سلام


توی این دنیا معمولا همیشه و در همه جا برای اثبات حقانیت نیاز به شاهد داریم ، چرا که راستی و درستی کلا بی معنی شده و حرف راست را از کسی نمیشنویم حتی از خودمون !!!


اما شهادتی که میخوام بگم مربوط به اثبات نیست ، حقایقی هستند که میبینیم و قدرت تغییر آن را به هر دلیل نداریم . اموری هستند که شاهدشونیم و انجام میشن ، بدون اینکه کمترین تغییر را متحمل بشوند !!تولد ، آیا میشه از زاد و ولد جلوگیری کرد ، اگر باروری را از جامعه ی بشری حذف هم بکنیم ، در نباتات و جانواران همچون برنامه ی تکراری شاهد آن خواهیم بود که البته کلی هم خوش میگذره و خوبه !!!!

اما بازم منظورم این شهادت نبود ، رفتن و به دیار ابدی پیوستن یعنی مردن ، حالا مردن ها هم توی دنیای امروز رنگ و بوی مختلفی دارند و  و به نسبت محل فوت اسمش فرق میکنه ، اگه اهل داعش باشی به هلاکت میرسی ، اگه جزو جبهه های موافق باشی شهید میشی ، اگه مثل من آدم معمولی باشی و کسی را توی این دنیا نداشته باشی ، فوت میکنی و به زبان ساده تر میمیری ، و اما آیا واقعا تعابیری که استفاده میشه صحیح و به جا هستند ؟

واقعا تعریف مشخصی برای معنیه زندگانی نیست هر کس از ظن خود شد یار من !!!! هر کس با ، روش خودش تفسیر میکنه حتی همون علامه های دهری که میپندارند که علامه دهرن ،،، اما رای به منفعت عده ی قلیلی میدن و عموم جامعه را در بر نمیگیرن ، از این آسمون ریسمون بافتن ها که بگذریم ، تا به امروز شاهد فوت خیلی از فامیل و دوستان و آشنایان بوده ام ، اما مرگ بعضی بیشتر و عمیق تر تاثیر گذارند ، مثلا همین اواخر همکار قدیمی محمود حاتمی به دیار ابدی شتافتند ، خوب مرگ ایشون برام ناراحت کننده بود ولی از اونجائی که مدتی بود به دلایل مختلف از جمله غیبت من بخاطر عمل جراحی همدیگه را ندیده بودیم و بعد از مراجعت از استراحت متوجه مرگ اون مرحوم شدم ، کمتر از سفرابدیه دوستمون سیامک سهیلیان متاثرم کرد ، مخصوصا که مرگ سیامک مثل خیلی از مرگ های جدید بعلت بیماری سرطان و نبودن توان مالی و متعاقبش ، نبود امکانات برای همه ی مردم پیش اومده ، حالا اگه سیامک راننده نبود و مثلا اهل !!! یکی از این ارگانهای  رنگارنگ بود یا اصلا مبتلا نمیشد !! یا اگه میشد حداقل چند سالی فرصت استفاده ی بیشتر را داشت ،، هرچند گفته میشه مرگ حقه و شتریه که در خونه ی هر کسی میخوابه ولی برای فقرا معمولا زودتر و برای اهل دنیا و آخرت برای بهره بردن از فیوضات کاملا دنیوی و نهایتا اخروی دیر تر حادث میشه !! مثال این جمله به وفور بین سران موجوده و نیازی به اسم بردن های تکراری و دردسر ساز نیست .

سیامک سهیلیان ، حدود یکماه قبل پی به بیماریه مهلکش میبره ، و حدود یک هفته پیش هم بدون اینکه مجال درمان داشته باشه رخت سفربر بسته و ابدی شد ، حالا چون اون مرحوم راننده و از قشر عام مردم بود نه اسمی ازش برده میشه ، نه قطعه ای هست که هرچند توی دنیا جاده نشین بود لاقل مابقیه زندگیش یه جای خوش مکان دفن بشه !!! نه برایش ختمی آنچنانی گرفته شد و نه از ارگان و نهادی خونوادش حمایت خواهند شد ، خونواده ای که تازه اول بدبختی ها و دردسرهاشونه !!!

به راستی ، حکومت داری یعنی این ؟ معنی مساوات و عدالت و حقوق شهروندی و ... یعنی این ،،، ؟ 

 اما ...

تا بعد...



سیامک جان برادرم ، راحت بخواب که شاید بشه گفت از نامردی ها راحت شدی روحت شاد ، شاید کسانی که توی عمر کوتاهت به تو ظلمی کردن با دیدن این عکس شاید و بازهم شاید شرمنده ، فقط شرمنده بشن و به راه بیان .

و من و امثال من هم که درگیر جریان این طغیان زندگی شدیم فقط و فقط از روی اجبار شاهدیم ، باور کن که از روی اجبار شاهدیم .