دخترکی گریان به سمت نیمکت توی پارک رفت پیرمرد آنجا نشسته بود و پرسید : چرا گریه میکنی ؟
دخترک گفت : همه بهم میگن ! زشتی . پیرمرد گفت کی گفته زشتی خیلیم خوشگلی ، دخترک خوشحال و خندان رفت
و پیرمرد عصای سفیدش را برداشت و آرام آرام دور شد ...
به نام یزدان پاک
سلام
پائیز سال 81 بود سفری برگشت از عسلویه به اصفهان ، اتوبوسمون مشکله سوخت رسانی پیدا کرده بود نهایتا مجبور شدیم مسافران را در منطقه ای نزدیک یاسوج به نام چناربرم رد کنیم بروند و ما موندیم و اتوبوس شب سردی بود و خیلی زجر کشیدیم بهر تقدیر صبح شد و منتظر رسیدن نیروهای تعمیرگاه بودم که ، پسر بچه ای سوار بر الاغ اومد بالای سرم و با لهجه محلی پرسید چیزی نمیخواهین و ما که از گرسنگی خیلی رنج میبردیم گفتیم بله میخواهیم و من را سوار بر الاغش کردو به روستاشون برد هر چند همه چیزای مورد نیاز رو خریدم ولی مردمون مهمان نوازی بودن و خلاصه طی سه روزی که اونجا بودیم خیلی کمکمون کردن یادشون بخیر از همین جا به تمامیه اهالیه چنار برم سلام وخسته نباشید میگم .
تا بعد ...
به نام یزدان پاک
سلام
حدود سال 79 بود برای چند سرویسی همراه یکی از دوستان با اتوبوس ایرانپیما میرفتیم شمال ، شب بود و گردنه هراز ، راننده اول که من بودم و دوم ایشون اما بدلایلی بنده خدا نمی تونست پشت فرمون بشینه لاجرم من ادامه دادم .
سر گردنه امامزاده هاشم یهو سیم گاز برید ، ایستادم تا شاید بشه رفع عیب کرد ، اما از جائی بریده بود که نمیشد کاری کرد اون زمونها هم جاده ها مثل الان شلوغ نبود و میبایست به هر طریق خودمونو و مسافرا رو به جائی برسونیم ، پس دربه گیربکس رو باز کردم و شاگرد اتوبوسو گذاشتم اونجا تا با دسترسی به موتور از اونجا گاز بده و من رانندگی کنم ، هر وقت نیاز به گاز نداشتم بلند داد میزدم گاز نده ، خلاصه مدتی به همین منوال رانندگی کردم تا سرازیری های نرسیده به آمل ، وقتی گفتم گاز نده دیدم جواب نداد ، تکرار و تکرار کردم ، نگو خوابش برده ، مسافران کمکم کردن و بیدارش کردن ولی فایده ای نداشت بهر مصیبتی بود به ساری رسیدیم و همه پیاده شدند و ما هم ماشینو تعمیر کردیم .
اما هیچ وقت یادم نمیره که چقدر خدا رحمم کرد چون توی سرازیری نمیشد ماشینو خلاص کرد و دنده کم کرد و اونم مدام گاز میداد ، ترمز هم با گرفتن های مکرر داغ کرده بود و دیگه جواب نمی داد .
خدایا شکرت
تا بعد...
زندگی دو روز داره ، یک روز با توست یک روز علیه توست ، روزی که با توست مغرور نباش و روزی که علیه توست صبور باش هر دو پایان پذیرند.
گذشته را فراموش کن ، گذشته در گذشته . آینده را از ذهن دور کن چون کسی ندیده ، فقط برای امروز زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند ، ببخش تا بخشیده شوی ، حق فقط گرفتنی نیست ، دادنی هم هست اگر عاقلانه فکرش را کنیم زندگانی کن نه زنده بمانی .