دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

دخترک زشت

دخترکی گریان به سمت نیمکت توی پارک رفت پیرمرد آنجا نشسته بود و پرسید : چرا گریه میکنی ؟  

          دخترک گفت : همه بهم میگن ! زشتی . پیرمرد گفت کی گفته زشتی خیلیم خوشگلی ، دخترک خوشحال و خندان رفت  

                    و پیرمرد عصای سفیدش را برداشت و آرام آرام دور شد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
تامای سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 11:49 http://tamaybano.mihanblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد