دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

شب یلدا

به نام یزدان پاک 

 

سلام 

 

شب های یلدا به خودیه خود طولانی ترین شب سال هستند ، اما بعضی شب های یلدا بیش از همه کشدار میشن . 

سال 83 از اصفهان به عسلویه میرفتم که اتفاقا شب یلدا هم بود ،خودم که کلافه بودم ، مسافرام بدتر از خودم اما حدود ساعت 12 شب که من خواب هم بودم ، اومدن بیدارم کردن اولش خیلی نگران شدم و هراسان از اتاق خوابم بیرون اومدم ، اما با صحنه جالبی برخورد کردم که همه چیز یادم رفت ، راهرو اتوبوس شده بود مثل میز اوردر رستوران و پر از تنقلات و میوه ، هر کس هر چی داشت چیده بود وسط راهرو و منم دعوت شدم ، جاتون حسابی خالی بود ، خواب از سرم پرید و تا مقصد با مسافرا گل گفتیم و شنیدیم و بعضی ها هم که صدائی داشتن مجلس و گرم کرده بودن و اون شب یلدا بیاد موندنی شد . 

تا بعد ...

یلدا

شب یلدا قدم آرام بردار ، 

 

کمی هم احترام ما نگهدار ،

 

تومیبینی ربابم غصه دار است ،  

 

بنی هاشم هنوزم داغدار است ،  

 

صدای العطش در گوش مانده ،  

 

شب یلدا تو هم چله نشین باش ، 

 

سیه پوش غم سالار دین باش ، 

 

لبیک یا حسین

اشک خدا

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او : نازنینم آدم ... 

با تو رازی دارم ! ... 

اندکی پیشتر آی ... 

آدم آرام و نجیب ، آمد پیش !! ... 

زیر چشمی به خدا می نگریست ! ... 

محو لبخند غم آلود خدا ! ... دلش انگار گریست . 

نازنینم آدم !! ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!! 

یاد من باش ... که بس تنهایم !! 

بغض آدم ترکید . ... گونه هایش لرزید !!  

به خدا گفت :  

من به اندازه عرش... 

من به اندازه گلهای بهشت ... نه ... به اندازه تنهائیت ای هستی من ، ... 

دوست دارت هستم !! 

آدم ، ... کوله اش را برداشت  

خسته و سخت قدم بر می داشت !... 

راهی ظلمت پر شور زمین  

زیر لب های خدا باز شنید ، 

نازنینم آدم !... نه به اندازه تنهائی من ... 

نه به اندازه عرش ... نه به اندازه گلهای بهشت !... 

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!

کباب لقمه سید مجید

به نام یزدان پاک 

 

سلام  

 

تمامیه جاده ها بنا بر شرایط اقلیمیه حاکم ، مکانهائی فراخور امکانات محلی دارند ، گردنه بابامیدان واقع در حد فاصل یاسوج و نورآبادممسنی جایگاهی از جلوه الهیست ، البته شکل جدیدش با تونل ها و جاده های نوساز چشمگیر هستند ولی نه به اندازه جاده قدیم ، وقتی از بالای گردنه وارد میشیم پیچ های جاده همچون رد حرکت ماری بود که از سرازیری گردنه حرکت کرده باشه. 

روستاهای بسیاری در دل گردنه و اعماق جنگلهای اطراف جاده در حال نفس کشیدن و زندگی هستن ، در این بین هر از گاهی اتاقک کوچکی با دست نوشته ی ابتدائی حکایت از یک توقفگاه محلی دارد. 

توی دل یکی از پیچهای بیشمار گردنه زیر سایه درختی تنومند و چندین ساله سید مجید ، یه کبابی کوچک با حداقل امکانات ولی دلنشین فراهم کرده که محلی برایه تازه کردن نفس و زدن کبابی به بدن میباشد . 

زمانی که از اون مسیر به عسلویه می رفتم  ، روزهای تابستان که بلندتر بودند و وقت هم کم نداشتیم ، همراه مسافرای عازم عسلویه که رخت سفری بیست و چند روزه را برای کار و دوری از خونواده بسته بودند ، توقفی اندک برای تجدید قوا و فراموشی دوری از وطن ، میکردیم و ... خلاصه که جای همتون خالی بود ، و این توقف کوتاه با اقبال عمومیه مسافران همراه می شد. 

تا بعد ...

شناخت انسان ها

به نظر شما میشود آیا ؟ انسان ها را شناخت ؟ 

 

دوست ، دشمن ، بدخواه و خیرخواه را چطور میشه از هم تمیز داد ، 

  

می شود آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیا ؟