به نام یزدان پاک
سلام
شب های یلدا به خودیه خود طولانی ترین شب سال هستند ، اما بعضی شب های یلدا بیش از همه کشدار میشن .
سال 83 از اصفهان به عسلویه میرفتم که اتفاقا شب یلدا هم بود ،خودم که کلافه بودم ، مسافرام بدتر از خودم اما حدود ساعت 12 شب که من خواب هم بودم ، اومدن بیدارم کردن اولش خیلی نگران شدم و هراسان از اتاق خوابم بیرون اومدم ، اما با صحنه جالبی برخورد کردم که همه چیز یادم رفت ، راهرو اتوبوس شده بود مثل میز اوردر رستوران و پر از تنقلات و میوه ، هر کس هر چی داشت چیده بود وسط راهرو و منم دعوت شدم ، جاتون حسابی خالی بود ، خواب از سرم پرید و تا مقصد با مسافرا گل گفتیم و شنیدیم و بعضی ها هم که صدائی داشتن مجلس و گرم کرده بودن و اون شب یلدا بیاد موندنی شد .
تا بعد ...
شب یلدا قدم آرام بردار ،
کمی هم احترام ما نگهدار ،
تومیبینی ربابم غصه دار است ،
بنی هاشم هنوزم داغدار است ،
صدای العطش در گوش مانده ،
شب یلدا تو هم چله نشین باش ،
سیه پوش غم سالار دین باش ،
لبیک یا حسین
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او : نازنینم آدم ...
با تو رازی دارم ! ...
اندکی پیشتر آی ...
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش !! ...
زیر چشمی به خدا می نگریست ! ...
محو لبخند غم آلود خدا ! ... دلش انگار گریست .
نازنینم آدم !! ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!
یاد من باش ... که بس تنهایم !!
بغض آدم ترکید . ... گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه عرش...
من به اندازه گلهای بهشت ... نه ... به اندازه تنهائیت ای هستی من ، ...
دوست دارت هستم !!
آدم ، ... کوله اش را برداشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین
زیر لب های خدا باز شنید ،
نازنینم آدم !... نه به اندازه تنهائی من ...
نه به اندازه عرش ... نه به اندازه گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!
به نام یزدان پاک
سلام
تمامیه جاده ها بنا بر شرایط اقلیمیه حاکم ، مکانهائی فراخور امکانات محلی دارند ، گردنه بابامیدان واقع در حد فاصل یاسوج و نورآبادممسنی جایگاهی از جلوه الهیست ، البته شکل جدیدش با تونل ها و جاده های نوساز چشمگیر هستند ولی نه به اندازه جاده قدیم ، وقتی از بالای گردنه وارد میشیم پیچ های جاده همچون رد حرکت ماری بود که از سرازیری گردنه حرکت کرده باشه.
روستاهای بسیاری در دل گردنه و اعماق جنگلهای اطراف جاده در حال نفس کشیدن و زندگی هستن ، در این بین هر از گاهی اتاقک کوچکی با دست نوشته ی ابتدائی حکایت از یک توقفگاه محلی دارد.
توی دل یکی از پیچهای بیشمار گردنه زیر سایه درختی تنومند و چندین ساله سید مجید ، یه کبابی کوچک با حداقل امکانات ولی دلنشین فراهم کرده که محلی برایه تازه کردن نفس و زدن کبابی به بدن میباشد .
زمانی که از اون مسیر به عسلویه می رفتم ، روزهای تابستان که بلندتر بودند و وقت هم کم نداشتیم ، همراه مسافرای عازم عسلویه که رخت سفری بیست و چند روزه را برای کار و دوری از خونواده بسته بودند ، توقفی اندک برای تجدید قوا و فراموشی دوری از وطن ، میکردیم و ... خلاصه که جای همتون خالی بود ، و این توقف کوتاه با اقبال عمومیه مسافران همراه می شد.
تا بعد ...
به نظر شما میشود آیا ؟ انسان ها را شناخت ؟
دوست ، دشمن ، بدخواه و خیرخواه را چطور میشه از هم تمیز داد ،
می شود آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیا ؟