دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

اشک خدا

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او : نازنینم آدم ... 

با تو رازی دارم ! ... 

اندکی پیشتر آی ... 

آدم آرام و نجیب ، آمد پیش !! ... 

زیر چشمی به خدا می نگریست ! ... 

محو لبخند غم آلود خدا ! ... دلش انگار گریست . 

نازنینم آدم !! ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!! 

یاد من باش ... که بس تنهایم !! 

بغض آدم ترکید . ... گونه هایش لرزید !!  

به خدا گفت :  

من به اندازه عرش... 

من به اندازه گلهای بهشت ... نه ... به اندازه تنهائیت ای هستی من ، ... 

دوست دارت هستم !! 

آدم ، ... کوله اش را برداشت  

خسته و سخت قدم بر می داشت !... 

راهی ظلمت پر شور زمین  

زیر لب های خدا باز شنید ، 

نازنینم آدم !... نه به اندازه تنهائی من ... 

نه به اندازه عرش ... نه به اندازه گلهای بهشت !... 

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
hiro یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 22:27 http://manensanhastam.blogfa.com/

سلام دوست عزیز

با تشکر از اینکه به وب من سر زدید وبلاگتون برام خیلی جالب بود موفق باشید و پایدار
با افتخار لینک شدید

این پستت بی نظیر بود

سلام هموطن خوش اومدی به وبلاگ خودتون سپاس از اینکه افتخار دادین و لینک شدم

از اظهار لطفتون هم متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد