دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجات

به نام یزدان پاک


سلام


شعری بدستم رسید که نه راوی و نه حقیر از شاعر خوش ذوقش اطلاعی نداریم !!

اما حیف دیدم که شما سروران از خواندن این شعر زیبا محروم بمانید ، پس با عرض معذرت از شاعر خوش ذوق ، و درخواست این مورد که اگر از دوستان کسی نام شاعر را میدونه بهم بگه تا ذیل شعر درج کنم ، شما را دعوت میکنم به خواندن با حوصله ی این شعر زیبا  مرجعی که از روی آن کپی شده را در اینجا می توانید ببینید .


خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور
لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود
بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)
گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست
حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
کشته اشکم، شفیع امتم
شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد
سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است
ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب
دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟!
من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا
پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون
حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند
باش در شادی و غم عبد خدا
کن حسابت را ز بی دینان جدا
قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان
سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند
ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!

نظرات 3 + ارسال نظر
غلامحسین دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 18:52

سالها قبل شاعری معاصر در روز عاشورای حسینی شعری سروده بود که درانتهای آن شعر ناله سرداد که پایان سخن پایان من است تو انتها نداری

سلام
عظمت حسین را با ابیات نمیشه توصیف کرد ولی میتونه مرحمی بر دل شیعیان باشه ممنون از نظرتون

مریم ر دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 11:32

زیبا بود

متشکرم

سلام
نظر لطفتونه

مریم یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 15:51 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام
چند سال پیش یکی از دانش آموزای من، این شعر رو سر کلاس خوند من برای این دانش آموز و دانش آموزهای دیگه این دو آیه رو خوندم
- فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
یعنی هر کس به اندازه ی سنگینی ذره کار خوب یا بد انجام دهد اثر و نتیجه ی آن را می بیند
- یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی‌ صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ.
یعنی ای فرزندم اگر به اندازه ی سنگینی دانه ی خردل (که بسیار ریز و کوچک است) در لا به لای سنگ در فضای بیکران یا در درون زمین از کار نیک یا بد باشد خداوند آن را به حساب می آورد و خداوند لطیف است یعنی دقیق و ریزبین است و خبیر می باشد.
می دونید جناب کمانگیر متاسفانه بعضی از دینداران فصلی و موسمی، با خوندن چنین اشعاری ترغیب و تشویق می شن که دینداریشون رو خلاصه کنند در دهه ی اول ماه محرم
حتما شما هم نزول خورهایی رو می شناسید که در این دهه تلاش می کنند با یک نذری دادن و چند بار سینه زنی اموالشون رو پاک کنند و خودشونو تا سال دیگه بیمه ی امام حسین(ع) کنند
- به جز این مورد به دانش اموزانم گفتم که در این شعر در مورد اون دنیا و ملائک مقرب الهی سیاه نمایی شده
درست نیست ما چنین چهره ی وحشتناکی از دین ارائه بدیم( ما حدیث نبوی داریم که خداوند از مادر به ما مهربانتره )
تنها نکته ی مثبت این شعر بخش پایانی اونه که خواننده رو تشویق می کنه که شیعه ی واقعی ائمه(ع) باشه
به نظر من خدایی که قیصر امین پور توصیف می کنه خیلی بهتر و مهربانتر از خداییه که این شاعر توصیف کرده

http://azipanah.blogfa.com/post-101.aspx
با تشکر از شما

سلام
امروز درسی از شما گرفتم که مطمئنا تا زنده ام آویزه ی گوشم خواهد ماند ، خدا بیامرزه قیصر امین پور را و زنده نگه داره شما معلم دوست داشتنی را ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد