دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

من و خدا

من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب ، 

       فرمان دست من بود و سر  دوراهی ها دلهره مرا میگرفت ؛ تا اینکه جایمان را عوض کردیم . 

              حالا آرام شدم و هر وقت از او میپرسم که کجا می رویم ؟ بر میگردد و با لبخند می گوید : 

                                          تو فقط رکاب بزن

نظرات 1 + ارسال نظر
تامای سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 11:53 http://tamaybano.mihanblog.com

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد