دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان
دست نوشته های یک راننده اتوبوس

دست نوشته های یک راننده اتوبوس

ایجاد فضایی برای تبادل نظر، طرح مشکلات و آشنایی با شغل رانندگان

از کرج تا عسلویه ...

به نام یزدان پاک


سلام


اون سالهای دور حدود 15 سال پیش ، تازه اتوبوس های c457 بعد از b7 به بازار آمده بود ، منم خط شمال کار میکردم ، لازمه بگم قبل از b7 یه سری اتوبوس d12 که موتورهای قدرتمندی داشتند ، هم آمده بودند و معدود رانندگانی بودند که با این مدل اتوبوسها آشنائی داشتند و از اون معدودها یکیشون من بودم ، خدا بیامرز مهدی قیاسی هم که توی پستهای قبلی ازش یاد شده اولین بود .

قرار شده بود برای یکی از مالکان بنام آقای شجاعی که مرد بسیار محترمی بود و تقریبا آرزوی هر راننده ای بود که برای ایشان کار کنه ، با همون 457 برم کرج یه شب هم سرویس رفتم .

صبح روزز که از اولین سرویس کرج برگشتم مدیر دفتر میهن نور اون موقع آقای جورتانی گفتند امروز با این b12 برو عسلویه ، منم که قبلا یه بار با کامیون خودم رفته بودم عسلویه و خاطره ی خوشی نداشتم ، گفتم نمیتونم و نمیرم و رفتم خونه ، خلاصه ، سر سرویس مسافرا رو سوار کردند و با مسافر اومدن در خونه ی ما که تا ترمینال فاصله ای نداشت ، منم مجبور به عزیمت شدم . 

آقای شجاعی خیلی ناراحت شد که البته حق هم داشت ولی اون سرویس آغاز حدود 6سال سرویس مداوم شد به عسلویه ، اون زمون سرویس ثابتی برای عسلویه از اصفهان به صورت مرتب نبود و در صورت تکمیل سرویس ماشین اعزام میشد ولی ، از اون سرویس به بعد ، تقریبا مرتب رفتم عسلویه و حدود 20 روز بعدش هم ماشینو تحویلم دادند و خدا بیامرز جناب ایرج همت صاحب شرکت میهن تور سابق خیلی روی من حساب میکرد، اون موقع ها عسلویه هیچ امکاناتی نداشت ، مثلا برای مسافر سوار کردن ما سر سه راهی عسلویه پارک میکردیم و داد و فریاد اصفهان اصفهان میکردیم تا مسافر تکمیل میشد می آمدیم کنگان ، اونجا صورت حساب میگرفتیم و برمیگشتیم اصفهان ، چقدر با سواری های اون خط کتک کاریمون شد بماند ، غذا برای خوردن نبود یه طباخی بود بنام پارس که چیزی در موردش نگم بهتره بیشتر روزها مجبور بودیم خوراک لوبیا و تن ماهی بخوریم . آب هم که کلا نبود ، برای خیلی از بچه های اصفهان ، با 20لیتری آب اصفهان میبردیم و تقریبا شده بود کار روزانه ما !!

خلاصه اوضاع سختی بود ولی حالا که فکر میکنم ، من که نمیخواستم برم ،چطور اون مدت را مداوم و البته بعدشم دوباره رفتم و تقریبا حدود 10 سال توی اون خط بودم حالا شاید 9 سال ، راستش دقیقا جمع نزدم .

خیلی از بچه های عسلویه منو میشناختن ،هنوزم تا همدیگر و میبینیم از خاطرات اون سالها مرور میکنیم .


تا بعد...